دهکده هــــــــــــــــــــا
درباره وبلاگ


به دهکده ها خوش آمدید این وب جهت سرگرمی شما ساخته باشه اگه چیزی خواستید یا ایرادی در وب دیدید حتما درقسمت نظرات مطرح کنید مرسیـــــ

پيوندها
HardRock
تنها
بهترین پر بار ترین مطالب روز
everything for everyone
music
تراختور اف سی
باران عشق
۩۞۩عـکس و مطالب توپ ۩۞۩
Baran
پاتوق کل کل gf و bf ها
بیا اینجا
♥♥ عاشقانه ♥♥
رویای خیس...
ضد دختــررررررررر
☆★ TÜRK OGHLAN ★☆
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان

**دهکده هــــــــــا**

و آدرس

dehkadeha.LoxBlog.ir

 لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آرشيو وبلاگ
مهر 1390
شهريور 1390


 
برچسب:, :: 9:46 :: نويسنده : مهـــــــــــر د ا د

جوانی قوی پنجه و پیلتن
شبی خفت کنار زن خویشتن

دمی لاس و بوسیدن آغاز کرد
سپس بند تنبان او باز کرد
... ...

 

 

ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
 
برچسب:, :: 9:43 :: نويسنده : مهـــــــــــر د ا د

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در... مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد

 
برچسب:, :: 9:42 :: نويسنده : مهـــــــــــر د ا د

معلم شاگرد را صدا زد تا انشاء‌اش را درباره علم بهتر است یا ثروت بخواند. پسر با صدایی لرزان گفت: ننوشتیم آقا..! پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی، او در گوشه کلاس ایستاده بود و در حالی که دست‌های قرمز و باد کرده‌اش را به هم می‌مالید، زیر لب می‌گفت: آری! ثروت بهتر است چون می‌توانستم دفتری بخرم و بنویسم...!!!

 
برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده : مهـــــــــــر د ا د

عقاب که در اثر پیری به حال مرگ افتاده بود در حالیکه آخرین نفس هایش را می کشید، کلاغانی را دید که بر گردش حلقه زده و قصد داشتند لاشه اش را بخورند. عقاب تیز پرواز و مغرور که تحمل این خواری را نداشت به خشم آمد و از آخرین نیرویش مدد گرفت و به آنها حمله کرد. کلاغان بزدل پا به فرار گذاشتند چرا که عقاب پیر حتی در حال مرگ نیز از قدرت خود خبر داشت.

مشکلات و مسائل زندگی نیز بی شباهت به کلاغان بیمناک نیستند بشرط آنکه همچون عقاب بر آنها حمله ور شویم

 
برچسب:, :: 21:25 :: نويسنده : مهـــــــــــر د ا د

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن

منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن

شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن

معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام

پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم

پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده

منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه

شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت

معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق

پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد

مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت

 
برچسب:, :: 1:54 :: نويسنده : مهـــــــــــر د ا د

اینایی که مطالبو میخونن ولی نظر نمیدن
همونایی ان که خرما فاتحه ای میخورن و فاتحه نمیفرستن
همونایی که میرن حموم آخر کار داد میزنن حوله
همونایی که کلید دارن ولی زنگ میزنن
همونایی که دست میکنن دماغشون و میمالن این ور و اونور
همونایی که میرن دستشویی دمپایی رو خیس میکنن

نظر بده جانم

 
برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : مهـــــــــــر د ا د

یه شب خواب دیدم که دارم تو ساحل با خدا قدم میزنم, خدا ازم پرسید میخوای یه نگاهی به گذشتت بندازی ؟ گفتم آره..
دیدم تو تمام لحظه هایی که شاد بودم و می خندیدم جای دو تا ردپا هست ولی تو روزایی که غم داشتم و ناراخت بودم جای یه ردپا, از خدا گله کردم که چرا تو لحظه های خوشی باهام بودی ولی تو لحظه های سختی تنهام گذاشتی,
خدا گفت تو لحظه های خوشی کنارت بودم ولی تو لحظه های سخت تورو کول کرده بودم اون فقط ردپای منه..

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد